سالهای اخیر شاهد تحولات جرم شناسی با یاری گرفتن از دیگر علوم بویژه روانشناسی است. بعبارت دیگر شاهد تغییرات و تحولات روانی مجرم در سیر عمل مجرمانه است. هر چند جرم شناسان کوشش می کنند وجود بازتابهای گوناگون را در تحقق عمل مجرمانه تلفیق کنند. (1) ولی این کار بیشتر در زمینه های شناخت ناشناخته های وجود آدمی است.
جستجوی دنیای ناشناخته انسان نه کاوشی است نو ونه کوششی است کهنه . کاوشی نونیست بدین دلیل که حیات و مظاهر آن از آن زمان که داستان آدمی شروع شده و زندگی در وجود بشر جوشیده موضوع چراهای بسیار بوده که انسان برای یافتن پاسخی بدانها خواه قانع کننده و خواه نه کوشیده است. کوششی کهنه نیست بدین دلیل که تحول حیات در وجود آدمی و یا تغییرات آدمی در تکامل حیات همیشگی و غیر قابل وقفه است بدین شکل که در هر لحظه از زمان انسان در مقابل واقعیتی تازه قرار می گیرد که یا ناشی از وجود بشریت و یا زائیده از تحول حیات او که ناچار باید در تحلیلهای خود به نحوی دائمی تجدید نظر کند.
بدین شکل جرم شناسی روانی (2) که شاخه ایست از جرم شناسی بتدریج خود تناور می شود و به استقلالی محدود می رسد.
با این همه هر چند روانشناسی و متدهای آن بخصوص در قلمرو روانشناسی بالینی در شناخت عمل مجرمانه مفید است اما کافی نیست باید جستجو را در سطوح دیگر ادامه داد چون کاوش در زمینه پدیده شناسی (1) که هر چند در برخی زوایا از روانشناسی جداست و به فلسفه بیشتر نزدیک است اما تحلیل تازه ایست در شناخت تحول شخصیت مجرمانه.
کاربرد پدیده شناسی را دکتر اسنارد(2) پزشک و جرم شناس فرانسوی در کتاب معروف خود (3) به شکل قابل توجهی توجیه کرده است.
دکتر اسنارد عاملین عمل مجرمانه بخصوص قاتلین و بزهکاران عمدی را بعنوان انسان و انسان هائی که بیمار نیستند مورد توجه قرار داده است. می دانیم که روان درمانی کلاسیک اصولاً مجرم را بیمار و جرم شناسی را فصلی از بیماریهای روانی در حالیکه دکتر اسنارد به تن پیمائی جنائی مستقلی (4) معتقد است. بعقیده این طبیب جرم شناس اگر در سیستم غدد یا عصبی مجرمی اختلالاتی جدی وجود داشته باشد می توان او را بیمار دانست و چنین شخصی نمی تواند بزهکاری حقیقی (5) باشد چرا که این عیوب یا اختلالات می توانند سیستم عصبی را فلج کنند و یا در ترشح غدد اشکال یا اشکالاتی ایجاد نمایند به همان شکل که برای فردی عادی این مطلب متصور است برای مجرم هم که در حقیقت فردی عادیست به اشخاص مجرمانه این تصور وجود دارد . چه تفاوتی است بین دو بیمار یکی بزهکار و دیگری نه ؟ و حتی در مواردی که این عیوب یا اختلالات بسیار جزئی و بی اهمیت هستند باز نمی توان نتیجه گرفت که بین بیماری و جرم رابطه ای وجود دارد.
بدین شکل فرضیه بیماری به معنای اخص کلمه برای مجرم منتفی است مکتب کلاسیک که بین بیماری و مجرم رابطه انکار ناپذیری قائل است مردود خواهد بود.
در این زمینه روانشناسی جنائی نباید صرفاً متکی به متدهای روانشناسی بالینی باشد (1) باید از تشریح عینی مساله چشم پوشید و به عمق انسان به زوایای ذهنیت او سفر کرد تا این موجود را بازشناخت و این شناسایی امکان ندارد مگر به این ترتیب که مجرم را به عنوان انسان و نه هیولا به عنوان فردی از جامعه و نه دشمن آن بررسی کنیم. انسانی را که از یاد رفته که داغ جرم بر پیشانی مرزی بین او و دیگران ایجاد کرده بازیابیم و باز شناسیم.
جرم شناس باید مجرم را بعنوان انسان دریابد همانطور که مردم شناس انسان را از ابتدائی ترین مرحله تطور و تحول خود باز می یابد و باز می شناسد (2) و همانطور که گفته شد برای این شناخت باید ذهنیت مجرم مورد توجه قرار گیرد و فرضیه های روانشناسی و روانکاوی هر چند در این شناخت مفیدند ولی کافی نیستند و باید از پدیده شناسی جنائی یاری جست (3) زیرا ادراک روان تنها بوسیله شناخت اعصاب و یا عصب روانی غیر ممکن است. درست است که ساختمان عصبی موجب رابطه هر عمل روانی است ولی این مساله فقط شامل مطالبی است که حقیقت دنیای ادراکی را بیان می کنند که این دنیا مساوی با جهان روانی غنی تر و خلاق تری که وجود آدمی است نیست این سیستم عصبی من کلا یا جزئاً نیست که فکر می کند این من هستم که می اندیشم وجودی که از این سیستم عصبی برای فکر کردن استفاده می کند و بدین دلیل که من در دنیا هستم و اینکه این سیستم در من فعالیت می کند من هستم من عمیق که در من این سیستم به فعالیت ادامه دارد.
بدین شکل پدیده شناس کوشش می کند که این من را بشناسد و در جرم شناسی آن را مورد استفاده قرار دهد پس لازم است آورده های پدیده شناسی را در جرم شناسی شناخت آگاهی به این مطلب منجر به مساله ارزش ها و شکل آنها و تعارضی که در این زمینه بین مجرم و زیان دیده از جرم وجود دارد خواهد شد و نتیجه ای که عاید می شود این خواهد بود که عمل مجرمانه ناشی از انسانی بیمار است یا نه ؟
1ـ آورده های پدیده شناسی در جرم شناسی روانی
دکتر اسنارد از پدیده شناسی به عنوان روانشناسی تازه ای که در روانشناسی عمومی یا روان پزشکی و روانکاوی به کار می گیرند بحث می کند . پدیده شناسی همانند روانکاوی بهره برداری از فعالیت ناخودآگاه ذهن را مورد توجه قرار می دهد هدف پدیده شناسی نفوذ در ذهنیت آدمی است ذهنیت در این زمینه نه « شیئی است » نه « جوهر » بلکه غایت خاص است چون « غایت کمال » .در این نفوذ با مفاهیمی از قبیل « دیگری » ، « رابطه » و «ارتباط بین انسانها » صحبت می داریم . به عبارت دیگر برای تمام افراد آدمی « ذهنیتی » است که در ارتباط با ذهنیت دیگریست و می توان گفت این « ذهنیت اشتراکی » رابطه ها را شکل می بخشد زیرا فرد « مجرد » و « تنها » و یا به عبارتی « خالص » غیر قابل تصور است .
تا هنگامی که آدمی در ارتباط با حیات است خاصیت « ذهنیت » و « ذهنیت اشتراکی » را دارا می باشند .
به طور خلاصه پدیده شناسی متمایل است به این که مفهوم « دیگری » را بشناسد و بدین شکل به ذهنیت او نفوذ کند .
آیا این ذهنیت دسترس هست یا نه ؟
پدیده شناسی به دسترسی به این ذهنیت و شناخت آن معتقد است ، به حیاتی ماوراء حافظه . آنچه که « حقیقی » است جنبه اصلی آگاهی است که باید بوسیله تفکر ، مشاهده اعمال و تشریح رفتار دیگری بدست آورد . به عبارت بهتر آنچه « حقیقی » است توده پدیدهائیست که نما توان آن را چون روانشناسی کلاسیک به ادراکات ، خاطرات ، مکان و زمان طبقه بندی کرد .
با شناخت روانی این توده پدیده ها یا حقایق که ذهنی است می توان پدیده شناسی را در جرم شناسی وارد کرد زیرا که پدیده شناسی جنبه های درام انسانی را در پرتو علوم انسانی روشن می کند و حتی می توان گفت مشخص کننده این علوم است .
بدین ترتیب از راه پدیده شناسی می توان به « رابطه ها » و بخصوص ، « ذهنیات » نزدیک شد و مجرم را در مرکز این رابطه ها قرار داد و او را شناخت در این شناسائی از طرفی به مفهوم « ارزش » نزدیک خواهیم شد و از سوی دیگر به رابطه محاوره ای که بین مجرم و زیان دیده از جرم ایجاد می شود پی خواهیم برد .
اول باید دید مسأله « ارزش ها » چگونه مطرح می شود :
2 ـ مسأله ارزش ها
جستجوئی در عمق وجود مجرم ما را بدین مرحله می کشاند که در جرم مسأله ای انسانی وجود دارد و در این مسأله « ارزش ها » دارای اهمیت خاصی می باشند ، اما آنچه که بشتر مورد توجه است « ارزش حقیقی » است .
این « ارزش » را CH. DEBUYST به نحوی ساده تعریف کرده : « ارزش چیزیست که انسان قادر است خود را تابع آن کند » بدین شکل ما به این « ارزش » یا « ارزش ها » بدون توجه به درجه اعتبار آنها مراجعه می کنیم .به عقیده دکتر اسنارد این ارزشها پدیده های تجارب روزانه ما هستند که به حیات ما وابسته اند و خود حیات نیز به این ارزش ها خواه مطلق و خواه نسبی بستگی دارد . این « ارزش ها » در رابطه انسانها حکومت می کنند و باید در ذهنیت افراد برای شناخت و اهمیت آنها جستجو کرد .
در رابطه مجرم و زیان دیده از جرم روشن می شود که این مفهوم خدشه دار می گردد و به تعارضی دائمی کشیده می شود که رابطه محاوره ای را بین آن دو به شکلی خصمانه ایجاد می کند .
3 ـ تعارض ارزشهاو رابطه مجرم و زیان دیده از جرم
اختلافاتی که بین افراد حاصل ی شود ناشی از تعارض ارزشهاست . هر کس اعتقاد به ارزشهائی دارد که واجد آنست و یا آرزوی داشتن آنها را می کند و بی اعتنائی به آنها به کشمکش بین افراد منجر می شود در مورد سقوط این ارزش ها وقتی است که بین « من » او و دیگری هرگونه رابطه ای قطع می شود . در این جا باید مسأله ای را روشن کرد ، در رابطه بین افراد غیر مجرم می بینیم که رابطه ارزش ها چندان مشکل نیست به عبارت دیگر همزیستی بین این افراد به شکل ساده تری بوجود می آید در حالی که نزد مجرمین این رابطه « درون ذهنی » با دیگری خیلی زودتر از غیر مجرمین گسسته می شود و بزهکار کم کم به این اندیشه کشیده می شود که هرگونه « ارزشی » را برای « دیگری » نفی کند . به عبارت بهتر تخریب کامل ارزش های دیگری وجدا شدن مطلق « من » مجرم از زیان دیده آینده است و همزیستی دشوار می شود . در این مورد مجرم به ارزش های خود بیشتر از آنچه که هست اهمیت قائل می شود و ارزشهای دیگری را نادیده می گیرد . علل گوناگون به خصوص خطای زیان دیده از جرم در این رابطه مؤثرند . بدین شکل موقعیتی غیر قابل تحمل برای مجرم ایجاد می شود و بزهکار خود را بین « فرمانبرداری » که گمان می کند نفی ارزشهای اوست و یا عامل کیفر کننده و « طغیان » که تصور می کند تعالی ارزشهای اوست و یا عامل بالا برنده دومی را انتخاب می کند که فضای حیاتی خود را تغییر دهد . بنابراین در چنین فاجعه ای که ناشی از فروریختن رابطة ذهنی انسانی است سیستم ارزشها سقوط می کند ، بین مجرم و زیان دیده از جرم آینده پلها می شکنند ، رابطه ها می گسلند و عمل مجرمانه نقطه پایان سانحه است و نقطه آرامشی برای مجرم که با ارتکاب جرم به اصطلاح به زندگی خود « ارزش » می دهد .
همانطور که گفتم در بین غیر مجرمین قطع این رابطه ها به آسانی میسر نیست چرا در بین مجرمین چنین است ؟ آیا می توان گفت که این ناشی از بیماری بزهکاران است ؟
دکتر اسنارد همانطور که گفتم به بیماری روان مجرم اعتقادی ندارد اما معتقد به نوعی بیماری اجتماعی است .
4ـ مجرم بیمار اجتماعی است
باید بین جرم طبیعی و جرم مرضی تفاوت قائل شد که دو طبقه مجرم از این نقطه نظر ایجاد می شود مجرمین طبیعی و مجرمین مرضی . دسته اخیر بیمارند و گفتیم که نمی توان آنها را مجرم حقیقی دانست اما مجرمین حقیقی که بیمار نیستند و از هیچ یک از علائم مرضی رنج نمی برند دچار بیماری خاص هستند که عدم تطبیق با اصول اجتماعی و جامعه است .
نتیجه
مجرم به واسطه عدم انطباق با اصول اجتماعی و با جامعه که ناشی شخصیت اوست و این که این شخصیت از برخی جهات متفاوت با شخصیت افراد غیر مجرم است در رابطه ذهنی با دیگران دچار شکست می شود . پدیده شناسی باید با ورود در ذهنیت مجرمین این رابطه ها را بشناسد که با شناخت آنها و شخصیت مجرمانه به درمان آنها امیدوار بود .
پی نوشت :
1ـ این عمل به عنوان « عمل پنهانی روانی » Latence Psychique توسط فیلسوف E. Husserl و پیروانش نامیده شده .
2ـ Merleau Ponty , Signes , P194
3ـ Dr. A.Hesnard, op. Cit, P.36
4ـ J.F.Lyotard, La Phenomenologie, P.50
5ـ این رابطه محاوره ای همان Dialectique است که در اینجا باید از آن مفهوم تفکر افلاطونی را گرفت که هنر بحث بوسیله سؤال و جواب است نه دیالکتیک هگل .
6ـ Criminels et Valeurs Vecues, Ann. Int. de Criminologie 1962. P.23a31
7ـ Dr. Hesnard, op.Cit, P79 ets .
8 ـ مانند حالات تهاجمی و انفرادی ( عدم قابلیت اجتماعی )
9ـ Ensemble de Regles Minima Pour le Traitement Des Detenus
10ـ در بعضی از زندانهای فرانسه که رژیم نیمه آزادی متداول است به دو طریق عمل می شود : در طیقه اول محکوم نزد اشخاص مختلف در خارج از زندان کار می کند و بدون هیچ مراقبی به سرکارش می رود و پس از پایان کار به زندان مراجعت می کند ، منتهی در داخل زندان قسمت به خصوصی که کاملاً از سایر قسمت ها جداست برای خوابگاه این گروه از محکومین اختصاص داده شده است . این طریقه که در مولن MELUN مرسوم است دربارة محکومینی اجرا می شود که به حبس های طویل المدت محکوم شده اند و آخرین سالهای محکومیت خود را می گذرانند . در طریقه دوم ، محکوم هیچ گونه ارتباطی با زندان ندارد و روش زندگی او فرقی با روش زندگی یک فرد عادی ندارد . بدین معنی که در محلی که از لحاظ ظاهر و ساختمان هیچ وجه تمایزی با ساختمانهای اطراف ندارد چند نفر ( معمولاً تعداد نباید از ده نفر بیشتر باشد ) زندگی می کنند . این افراد روزها در شهر یا حومه آن کار می کنند و پس از پایان کار به محل مورد نظر مراجعت می کنند . در محل مذکور فقط یک مأمور وابسته به دارة زندانها ( معمولاً کسی که برای این کار انتخاب می شود از مربیان آموزش و پرورش وابسته به ادارة زندانهاست ) برای ادارة آنان چه از جهت یافتن کار و صحبت با کار فرما و چه از جهت رفع مشکلاتی که با آن روبروهستند ، انجام وظیفه می نماید . حسب احتیاج یک یا دو خدمتکار و آشپز نیز مأمور تهیه غذای شبانه آنان ، یا اگر غذا را در محل کار باید بخورند مأمور آماده کردن قابلمه هایشان هستند . این طریقه که در نانسی NANCY متداول است دربارة محکومین اجرا می شود که جوان هستند و به همین جهت مربی تعلیم و تربیت تعیین شده باید سن و سالی داشته باشد که بیشتر بتواند نقش پدر خانواده را بازی کند .
سایت قوانین
دکتر رضا نوربها